چگونه به پرسشهای دینی کودکان پاسخ دهیم؟

🔹 بخش اول: چرا پرسشهای دینی کودکان اهمیت دارد؟
کودکان در سنین مختلف، کنجکاوانه درباره خدا، پیامبران، بهشت، جهنم، مرگ، و دیگر مفاهیم دینی سؤال میپرسند. اگر والدین یا مربیان نتوانند پاسخهایی متناسب با سن و ذهن کودک بدهند، کودک ممکن است سردرگم یا بیاعتماد شود. این مقاله راهنمایی است برای پاسخدادن به سؤالات دینی کودکان، به زبان خودشان. پاسخهایی ارزشمند و خردمندانه که هم ذهن کودک را آرام کند و هم به قلب او آرامش اعتماد هدیه دهد.
پرسشهای دینی کودکان، بخشی از مسیر رشد فکری و معنوی آنهاست. اگرچه این پرسشها گاه ساده به نظر میرسند، اما نوع پاسخ ما میتواند نقش مهمی در شکلدهی نگاه کودک به خدا، دین و زندگی ایفا کند. تلاش ما در این نوشتار این است که اصولی روشن و کاربردی برای پاسخگویی مناسب به پرسشهای کودکان ارائه کنیم.
- کودک با طرح پرسش، در حال ساختن تصویری از جهان، معنا، خدا و ارزش برای خودش میباشد. (نیاز فطری به داشتن معنا برای زندگی)
- اگر به این پرسشها توجه نکنیم یا پاسخهای نامناسب بدهیم، ممکن است باعث ترس، اضطراب یا بیاعتمادی او شویم.
- پاسخ درست، مسیر تربیت ایمانی و اخلاق کودک را هموار میکند.
مثال: کودکی میپرسد: «چرا خدا به همه پول زیاد نمیدهد؟» این سوال شاید ساده به نظر برسد، اما پشت آن مفاهیمی از عدالت، فقر، رزق و روزی، قضا و قدر و دهها مفهوم دیگر نهفته است. نحوه پاسخ ما میتواند کودک را به سوی درک واقعی از عدالت الهی سوق دهد یا بر عکس او را از خدای واقعی و عادل به خالق ستمگر زورگو معتقد نماید.
ما با پاسخهای درست خود به کودکان، جهانبینی آنها را میسازیم. جهانبینی که مبتنی بر خدا و پیامبر و بندگی باشد یا جهانبینی مبتنی بر خودخواهی و خودمحوری و انکار خدا یا سرکشی از دستورات خداوند.
وقتی کودک یک سؤال میپرسد، تنها به دنبال سرگرمی نیست. نباید سوالهای کودکان را جدّی نگیریم. کودک با سوال خودش، در حال ساختن جهانبینی و معنای زندگی خودش است.
وقتی کودک میپرسد: «خدا را کی ساخته؟» میخواهد بداند بالاتر از این خدا، قدرتی دیگر وجود دارد یا نه. پاسخ این پرسش کودک را دو جور میتوان داد:
جوابهای متداول ما: «ساکت شو! این سؤال کفره! یعنی که چی خدا را کی آفریده؟»
این گونه برخورد کردن با سوالهای کلیدی کودکان یک دلیل بیشتر ندارد. یا پاسخ سوال مطرح شده را بلد نیستیم یا چگونه گفتن برای کودک را نمیدانیم.
روش دوم پاسخگویی به کودکان این است: «سؤال خیلی جالبی پرسیدی. این سوال بسیاری از مردم است. البته همه نمیپرسند. خدا با همه فرق داره. خدا هیچ وقت آفریده یا ساخته نشده، همیشه بوده. چرا؟ چون خداست. اگر چیزی نیاز به خالق و آفریننده و سازنده داشته باشد به درد خدایی میخورد؟ وقتی تو میگویی خدا، یعنی کسی که همه چیز را او آفریده و خودش آفریده کسی نیست. برخی سوالها غلط است. مثلا خروس روزی چند تا تخم مرغ میگذارد؟ چرا سوال غلط است؟ زیرا اگر یک پرنده خانگی تخم بگذارد مرغ است نه خروس. اگر کسی خدا را آفریده بود، دیگر این خدا، خالق نبود بلکه مخلوق بود. این یکی از سختترین پرسشهایی است که مفهوم آن خیلی ساده است ولی ارایه آن به گونه ای که مخاطب کاملا آن را بفهمد بسیار سخت است.»
شاید کودک به آسانی نتواند پاسخ شما درک کند. حتما شما باید تلاش کنید یک پاسخ صحیح به کودک منتقل کنید. در برخی موارد پاسخ صحیح این است. الان من جواب سوال شما را ندارم اجازه بده از یک نفر بپرسم و بعد پاسخ تو را میدهم. این پاسخ مانع پرسشگری کودک نمیشود و به سوال کردن کودک ارزش و ارج مینهد. از سوی دیگر کودک میفهمد سوالی که کرده پاسخ دارد هر چند این پاسخ نزد پدر یا مادرش نباشد.
بخش دوم: اصول دوازده گانه پاسخگویی درست به پرسشهای دینی کودکان
🔸 اصل اول: پرسشگری کودکان را جدی بگیریم
فارغ از اینکه کودک چه سوالی میپرسد، بزرگترها باید اصل پرسشگری کودکان را به رسمیت بشناسند. کودک با پرسش جدید، راهی به گسترش جهان خودش باز میکند. کودک با سوال میتواند قفل جهل و نادانی خود را بازکند. اگر ما پرسشگری کودکان را به رسمیت نشناسیم دو ایراد عمده برای کودک به وجود می آید: اول اینکه مهمترین ابزار راه یافتن به جهان جدید را از دست میدهد و دیگر سعی نمیکند با پرسیدن قفلهای ذهنی خودش را بگشاید. مشکل دوم گمان میکند پرسشهای او درباره مسائل مختلف پاسخ ندارد. به ویژه وقتی درباره مسائل دینی میپرسد و اطرافیان به گونه ای رفتار می کنند که این سوالات از اساس مزخرف هستند، کودک برای همیشه گوش جانش را به پاسخ چنین پرسشهایی میبندد. به رسمیت شناختن پرسش گری کودکان در همه چیز مخصوصا در امور دینی آنان را در فهم یک جهان بینی ارزشمند و خردمحور یاری میرساند.
🔸 اصل دوم: پاسخ، متناسب با فهم کودک باشد
فهم کودک در هر سنی اقتضای خاص خودش را دارد. کودک با کودک دیگر فرق میکند. کودک یک شهر با کودک شهری دیگر یا کشوری دیگر بسیار متفاوت است. بنابر این نمیتوان به همه کودکان یک پاسخ داد. انتخاب واژگان آسان یا سخت، گزینش مثالهای قابل فهم کودک مورد نظر و کوتاهگویی یا پاسخ بلند برای هر کودک متفاوت خواهد بود. اگر کودک را میشناسید به تناسب فهم و درک و توانایی یادگیریاش به او پاسخ دهید. اگر کودکی را نمیشناسید ابتدا قبل از پاسخگویی باید از میزان فهم کودک با چند سوال درست، آگاه شوید.
شاید یک زمانی میشد سوالهای کودکان را بر اساس سن آنها دسته بندی کرد؛ ولی با توجه به شرایط بسیاری که فهم کودک را تحت تاثیر قرار میدهد، سن کودک یکی از عوامل شناخت میزان فهم کودک است. هر چند به طور کلی فهم یک کودک ۴ ساله با میزان درک کودک ۱۰ ساله فرق دارد؛ اما چه بسا یک کودک چهار ساله که در خانوادهای پرجمعیت و دانا بزرگ شده باشد از کودک ده ساله دیگر، بسیار داناتر و با فهم و درک بالاتری باشد. وقتی گفته میشود پاسخ باید متناسب با فهم کودک باشد یعنی پاسخها باید شخصیسازی شده و متناسب کودک مورد نظر، هم از نظر ادبیات و واژگان و هم از نظر میزان خردورزی و تعقل و استدلال با استانداردهای پرسشگر شخصی سازی شده باشد.
مثلا وقتی یک کودک میپرسد: «چرا خدا را نمیبینم؟»
یک پاسخ ساده میتوانید چنین باشد:
«خدا مثل هواست. همه جا هست ولی نمیتوانیم او را ببینیم. هوا هم همه جا هست و ما آن را نفس میکشیم. نمیتوانیم هوا را ببینیم؛ ولی اگر دهان و بینی خودمان را ببنیدیم دیگه نفس نکشیم میفهمیم که چیزی هست که مرتب آن را به درون خودمان تنفس میکنیم و بعد بازدم آن را خارج میکنیم. ما یقین داریم هوا هست ولی دیده نمیشه. خدا را هم نمیبینیم، ولی میدانیم همیشه با ماست.»
همین سوال را برای یک فهم بیشتر جوری دیگر جواب میدهیم:
«چیزهایی که در دنیا وجود دارند دو گونه هستند: گروه اول دیدنی هستند و گروه دوم نادیدنی. مثلا میز و صندلی و دست و پا را میتوانیم ببینیم. ولی غم و شادی را نمیتوان دید. فکر و احساس را نمیتوانیم ببینیم. خشم و لذت را هم نمیتوانیم ببینیم. اینها چیزهای دیدنی نیستند مثل خدا. محبت را نمیتوان دید مانند خدا. محبت از آثارش مشخص میشود. خدا را نیز از آفریده ها شگفتی های آفرینش میتوانیم بشناسیم. به این کودک میگوییم: کی گفته هر چی هست باید دیده شود. برخی چیزها اصلا دیدنی نیستند ولی همه ما میدانیم که هست. مثلا صدا شرشر آب را میشنویم ولی نمیتوانیم آن را ببینیم. درد را احساس میکنیم ولی نمیتوانیم آن را ببینیم. بوی غذا را میتوانیم ببوییم پس هست. ولی نمیتوانیم آن را ببینیم. وقتی یک غذایی میخوریم و میفهمیم شور است دادمان در می اید. اگر کسی بگوید چرا داد زدی شاید بگویی: مگر نمیبینی غذا چقدر شور است؟ تو نمیگویی که نه من نمی بینم. شوری را که نمیشود دید. چون همه این را میفهمند لذا درک با حس ذایقه را به معنای دیدن میگیرند. شوری و تلخی را نمیتوان دید ولی حتما وجود دارد. خدا مثل محبت و درد و گرسنگی و تشنگی است، تو میتوانی درون خودت آنها را درک کنی و با ایمان بگویی اینها هست و من آنها را باور دارم. اما اگر کسی بگوید آن را نشان من بده نمیتوانی. چرا نمیتوانی؟ چون گرسنگی نیست؟ نه چون گرسنگی دیدنی نیست نه میتوانم خودم ببینم و نه میتوانم به دیگری نشان دهم. خدا چون دیدنی نیست نه میتوان به دیگر نشان داد و نه میتوانیم خودمان او را ببینیم.»
پاسخ خیلی محکم تر و قوی تر شد. برای کودکی این میزان میفهمد همین مقدار کافی است. آیا این جواب کامل کامل است. خیر. پس چرا جواب کامل را نمیدهیم.
🔸 اصل سوم: راحت بگوییم نمیدانم (اگر نمیدانیم)
بیشتر ما آدمها گرفتار کمالگرایی هستیم. به همین دلیل، همواره ادعا میکنیم که ما درباره همه چیز دانا هستیم. در هر جا که احساس کنیم به راحتی لو نمیرویم ادعای دانایی و دانش بسیار میکنیم. شاید به همین خاطر باشد که بیشتر ماها واژه «نمیدانم» را دوست نداریم. اگر واقعا پاسخ سوال کودک را نمیدانیم، بهترین جواب این است که «نمیدانم.» به کودک میگوییم اگر اجازه بدهی سوال تو را از کسی که میداند میپرسم و بعدا به شما میگویم. این صداقت به کودک اعتماد میدهد. اولا میفهمد که سوال او پاسخ دارد هر چند من آن را نمیدانم. از سوی دیگر به شیوه پرسشگری خودش ادامه میدهد تا چیزهای جدید را یاد بگیرد.
مثال:
کودک می پرسد: «توی بهشت نیز ما انسانها مریض میشویم؟» اگر پاسخ این سوال را میدانید که به کودک میگویید ولی اگر نمیدانید لازم نیست ریسمان آسمان به هم ببافید تا کودک را سرگرم یک جواب ناپخته کنید. بهتر است بگویید نمیدانم و از دانایی این سوال را بپرسید و پاسخ صحیح به کودک بدهید.
🔸 اصل چهارم: از مثال و داستان استفاده کنیم
از آنجایی که ذهن کودک با امور جزئی مانوس است از مثال هایی که در زندگی تجربه کرده است بسیار می اموزد. از این رو آموزش از طریق مثال و داستان برای کودکان هم جذاب و شیرین است و هم یادگیری را بسیار آسان میکند.
مثلا وقتی کودک میپرسد خدا چه شکلی هست؟ تو میتوانی بگویی: «خدا مثل ما انسانها نیست که شکل داشته باشد. آخه مگه همه چیز شکل یا رنگ دارد. مثلا مهربانی چه شکلی است؟ ناراحتی چه رنگی است؟ درد گرد است یا چهار گوش؟ گرسنگی چه شکلی دارد؟ به نظر تو رنگ تشنگی، چه رنگی است؟ شادی مربع نیست؟ چیزهای زیادی وجود دارد که نمیتوانیم بگوییم چه شکلی دارند یا چه رنگی دارند. چون این چیزها جوری هستند که شکل و رنگ ندارند. خدا هم ایجوریه که شکل و رنگ نداره. مثل شادی، مثل گرسنگی، مثل تشنگی، مثل درد، مثل غصه، مثل مهربانی و دوستی.»
مربی باید آنقدر برای سوال کودک مثال بزند تا کودک کاملا حرف مربی را بفهمد. البته پیدا کردن برخی سوالها در ابتدای کار بسیار سخت است. برخی کتابها یا برخی مربیان هنر بیشتری برای پیدا کردن مثال دارند که میتوانیم از آنها کمک بگیریم.
🔸 اصل پنجم: از پرسشهای سخت نترسیم
«اگه خدا الان پیش ما بود، ازش چی میپرسیدی؟»
🔸 اصل هفتم: کودک را از خدا نترسانیم
اشتباه رایج: «اگر دروغ بگی خدا آتیشت میزنه!»
به جای آن: «دروغ گفتن آدم رو از بقیه دور میکنه. خدا راستگویی رو دوست داره.»
🔹 نتیجهگیری
مثال:
کودک: «خدا چرا بعضیا رو میبره جهنم؟»
پاسخ: «وقتی کسی خیلی کار بد کنه و به بقیه آسیب بزنه، باید مسئول کارهاش باشه. اما خدا خیلی مهربونه و هر وقت کسی پشیمون بشه، میبخشه.»
🔸 اصل ششم: گفتگو را ادامهدار کنیم
پرسش دینی یک ایستگاه نیست، یک مسیر است. نگذارید با یک جواب بسته شود.
نکته: بهجای پاسخهای نهایی، بپرسید:
«تو خودت چی فکر میکنی؟:
پاسخدادن به پرسشهای دینی، فرصت بینظیری برای تربیت معنوی کودک است. اگر با صداقت، احترام و مهربانی وارد این گفتگو شویم، کودک ما با دینی روشن، پر از عشق و اعتماد بزرگ میشود.