کشف و تعلیق در داستان کودک
شریک کردن مخاطب و سهم دادن به او در روایت، از تکنیکهای رایج در ادبیات داستانی است. شروع نامشخص داستان، برانگیختن حس کنجکاوی مخاطب و وادار کردن او به حدس زدن ادامهی ماجرا «تعلیق» نامیده میشود. رو نکردن تمام قصه و فضا دادن به مخاطب برای تصور بخشهایی از داستان، «کشف» نامیده میشود.
نویسندگان برای ایجاد کشش و جذابیت، در داستانهایشان از این تکنیکها استفاده میکنند. البته استفاده از آنها تا جایی خوب است که مخاطب در حین خواندن داستان، احساس سردرگمی و ابهام نکند.
اما آیا این تکنیک در ادبیات داستانی کودکان هم قابل استفاده است؟ بله، اما شرایطی برای آن وجود دارد که باید به منظور کارایی آن رعایت کرد. به عنوان مثال؛ ذهن کودک چندان پیچیده نیست و پیچیدگیهای زیاد را درک نمیکند. بچهها به خاطر سادگی و کمی تجربه، نمیتوانند درباره ی شکل روایت حدسهای بزرگ بزنند. تعلیق سنگین در آغاز و انجام داستان برای کودک جذاب نیست، بلکه گیجکننده است.
پس استفاده از کشف و تعلیق در ادبیات کودک، باید هماهنگ با زمینههای ذهنی مخاطب کودک باشد. برای مثال؛
تعلیقهای ساده که موجب برانگیختن کنجکاوی و پی گرفتن ادامهی ماجرا از سوی کودک شود: «آن آقایی که هر شب برایشان آرد و خرما میآورد، دیگر نمیآمد. خلیفه هم دیگر به مسجد نمیآمد که برای مردم نماز بخواند و سخنرانی کند. خالد توانست بفهد که آن آقا چه کسی بود…»
کشفهای کوچک و در دسترس با استفاده از سوال یا سپیدخوانیهای راحت؛ مثلا: «…حالا دیگر همه چیز آماده بود، فرشید در قفس را باز کرده بود، مرغ مینا هم بالهایش را…»
تحمیل نکردن نتیجهگیری های اخلاقی و بازگذاشتن دست کودک برای حدس زدن سرانجام قصه: «مریم خیلی خوشحال بود، چون دید که سارا از هدیهاش خیلی خوشحال است. او دیگر یه روسری صورتیاش فکر نمیکرد، به خوشحالی سارا فکر میکرد.»
این ترفندها میتوانند موجب ایجاد کشش و جذابیت داستان برای کودکان شوند.