کتاب پیامبرشفابخش یکی از پنج جلد پیامبران اولوالعزم است.
چشمهایشان را بسته بودند. لبۀ قایق را چسبیده بودند و فریاد میزدند. باد شدید بود. باد نبود، توفان بود. قایق را میچرخاند. از موجها بالا میبرد، سرازیر میکرد و بعد موجی دیگر، هیچ راه نجاتی نبود. باد فریاد آنها را با خود میبرد. هیچ کمک کنندهای نبود. بعضی از آنها فکر میکردند کاش از ساحل دور نشده بودند. اگر استادشان بود، اگر آقایشان بود، شاید گرفتار توفان نمیشدند. بیراهنما و رهبر گم شده بودند، به زودی غرق میشدند و هیچ کس هم خبردار نمیشد. شمعون به یعقوب چیزی گفت یهودا با ترس به آذرخش نگاه کرد. باد دانههای درشت باران را به صورت او میکوبید.
آقای «مسلم ناصری» زندگی «حضرت عیسی(ع) را در داستانهای زیبا و جذاب کتاب «پیامبرشفابخش» نوشتهاند. این کتاب چهارمین جلد از مجموعۀ «پیامبران اولوالعزم» است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.